اينجا راحتم فكر ميكنم برگشتم به خونه ي قديميم اينجا ميتونم راحت باشم بگم از هر چي دلم خواست بگم كه مرحوم چقدر دلتنگ شده برات بگم كه هنوز دوست دارم بگم كه بدترين چيز اينه كه ديگه هيچ وقت نميبينمت هيچ وقت ديگه صداتو نميشنوم .
تو حتما ديگه منو فراموش كردي يادت نمياد كه پارسال همين موقع ها بود كه همديگه رو ديديم يادته ..نه يادت نيست ..نه تو اون زن غمگينو تنهاي چشم درشتو يادت رفته ...بهر حال از وقتي اومدي تو زندگيم همه چيز بهم ريخت ديگه نتونستم داستانمو ادامه بدم ...
اره ديگه نتونستم چون فهميدم بعد از مهرشاد ..توي لعتني با اون عشق كوتاه مدت و عجولانت زندگيمو تا هميشه غمگين ميكني ......
بهر حال ديگه خستم چون دخترمم اين روزا نفسمو بريده اون درك نميكنه كه نوشتن تو وبلاگ تنها راه چاره ايه براي درداي بي درمون مادرش ...
باشه ..تو اون يكي وب خيلي حرفاي زشت شنيدم خسته شدم دلم گرفت مگه هي ادم چقدر طاقت داره
با خودم گفتم براي كي بنويسم براي چي بنويسم
بهر حال امشب خيلي تنهام ولي خودم دارم با اين غم وتنهائيم صفا ميكنم ..خود خودم