ویرانه

این منم و دلتنگی‌ هایم!می‌دانم خسته کننده است،اما تنهایم نگذارید!

ویرانه

این منم و دلتنگی‌ هایم!می‌دانم خسته کننده است،اما تنهایم نگذارید!

دریا..موج...رویا

دیروز ظهر از امتحان برگشته بودم و خسته از بیداری شب قبل دراز کشیده بودم و فکر می‌کردم.

فکر می‌کردم اگر مسافرت کیش جور بشه.اگر تو بیای.اگر...

شاید دریای جنوب به بیرحمی دریای شمال نباشه.شاید اون همه آرزویی که تو ساحل خزر گم شد،تو یکدستی و زلالی آب خلیج پیدا کنم.شاید...

یه لحظه تو رویا غرق شدم فکر کردم می‌شه یه روز من و تو با هم بریم اونجا؟فقط منو تو،تنهای تنها!به وضوح خودمون رو میدیدم که تو ساحل نشستیم و داریم غروب رو نگاه می‌کنیم.نور قرمز فضا،بی انتهایی دریا...و گرمی وجود تو،همه و همه واقعی‌ به نظر میرسید.

بعد یه موج دیدم.(ظاهراً خوابم برده بود)مثل این بود که تو شات بسته ی دوربین فقط و فقط دریا بود،دریای خروشان!موج بلندی که هر لحظه بلندتر میشد و همراه با بالا رفتنش تصویر هم نزدیکتر میشد و من نقطه اوجش رو از فاصله کمتری میدیدم.تصویر در حدی زنده بود که انگار خودم کنار دریا نشسته بودم و داشتم به طوفان نگاه می‌کردم،با این تفاوت که هیچوقت هیچ موجی رو از فاصله ای به اون نزدیکی‌ ندیده بودم.بالاخره موج پایین ریخت،با صدایی اونقدر بلند و واضح که از خواب بیدارم کرد.صدایی که هنوز خیلی‌ خوب توی گوشم مونده.

چشمام رو باز کردم و به دریا فکر کردم،به موج بلندی که حکایت از طوفان داشت،به صدای غرشش،به... 

اونوقت خیلی‌ چیزا اومد جلو چشام:

صبح اون شب سیاه که برای اولین بار شکست رو با همه وجودم حس میکردم و با تو کنار ساحل به آبی خزر چشم دوخته بودم،

تک تک اون لحظه هایی که روی صخره ها میشستم و با چشمای خیس موج های بلند طوفان رو نگاه میکردم،

دونه دونه آرزوهایی که اشک شد و از چشمام ریخت...

و یک بار دیگه واسه هزارمین بار به منی‌ فکر کردم که بودم و...مرده ای که هستم.

نظرات 1 + ارسال نظر
مادر معشوقه همسر چهارشنبه 30 دی‌ماه سال 1388 ساعت 12:01 ق.ظ http://www.espenans.blogfa.com

سلام عزیزم مرسی که به دیدنم اومدی

گمونم دو سالی میشه که وبلاگتو میخونم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد