ویرانه

این منم و دلتنگی‌ هایم!می‌دانم خسته کننده است،اما تنهایم نگذارید!

ویرانه

این منم و دلتنگی‌ هایم!می‌دانم خسته کننده است،اما تنهایم نگذارید!

ولنتاین

اپیزود اول:۱۰ سال پیش وقتی‌ یه بچه مدرسه ای،اونم از نوع راهنماییش،بودم واسه اولین بار این کلمه رو شنیدم.اون وقتا وضعیت فرق داشت،شایدم من فرق داشتم،مث حالا نبود که بچه ها همه چیزو بدونن.یعنی‌ راستش توی اون سن‌ و سال پسر واسم با خروس قندی تفاوت چندانی نداشت!اما همیشه یه آدمایی‌ هم هستن که با بقیه فرق دارن.منم یه دوستی داشتم که از همین آدما بود و واسه خودش بچه معروف بود.یه روز اومد توی کلاس و گفت: بچه ها فردا والنتینه ست!!!(اونقدر بچه بود،و این لفظ براش ناآشنا بود که حتی درست نمیتونست تلفظش کنه!)اونوقت ماها هاج واج با دهن باز نگاش میکردیم که خب این یعنی‌ چی‌؟؟؟
اپیزود دوم:۱ ماه پیش ساعت ۱۲ شب رفته بودم سوپر.عجله داشتم که زودتر برگردم خونه،آخه شب شنبه بود و خیابونا خیلی‌ خلوت بود. همینطور که تند تند وارد سوپر میشدم سرم رو آوردم بالا که به قفسه ها نخورم.اونوقت مث آدمای‌ شک زده واسه ۳۰ ثانیه سر جام خشکم زد.جلوی در سوپر،میز ولنتاین چیده بودن.روی میز پر جعبه و شکلات و عروسک و...بود.عین حسرت زده ها به میز خیره شده بودم و تکون نمیخوردم!تا ۱۰ دقیقه بعد که از مغازه اومدم بیرون حواسم پرت بود.حتی تا فروشنده اومد حساب کنه رفتم دور میز واستادم و به تک تک اون جعبه ها و شکلاتها نگاه کردم.
اپیزود سوم:دیشب از دلتنگی‌ خوابم نمیبرد،اما خودمو راضی‌ کردم که اون قرار نیست بیاد و من باید با همین وضعیت بسازم.صبح بعد از تحویل،باید میرفتم مرکز شهر.۲ ۳ ساعت رانندگی‌ توی ترافیک،تنها چیزی بود که واسه روز ولنتاین نمیخواستم،و البته تنها چیزی بود که نصیبم شد! ظهر که رسیدم خونه حسابی‌ خسته و کلافه بودم.و خوب چی‌ بهتر از این؟! تا شب خوابیدم که هم بیخوابی شب قبل رو جبران کنم،هم نفهمم روز چه جوری میگذره.میدونستم منطقی‌تر از اونه که توی همچین روزی خبری ازش بگیرم و میدونستم هیچ روز دیگه ای‌ هم این اتفاق نمیفته،اما دست خودم نیست،هنوزم دست از خیالبافی برنداشتم! 

خلاصه اینکه ولنتاینم تلفیقی بود از دلتنگی‌،تنهایی‌ و خواب!!!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد