ویرانه

این منم و دلتنگی‌ هایم!می‌دانم خسته کننده است،اما تنهایم نگذارید!

ویرانه

این منم و دلتنگی‌ هایم!می‌دانم خسته کننده است،اما تنهایم نگذارید!

انکار

خیلی‌ وقت ها سعی‌ می‌کنم انکارش کنم.آن وقت ذهنم را از همه چیز خالی‌ می‌کنم.دیگر فکر نمیکنم،حتی به نگاه نافذش،حتی به گرمای دستانش...به هیچ چیز.

این بازی‌ تا آنجا پیش می رود که بردن نامش را از خود دریغ می‌کنم.نباید هیچ نشانی‌ از او ببینم.نه...نه نامش،نه یادش.

مدام سعی‌ می‌کنم به خودم تلقین کنم...آزادی نداشته ام را، بیخیالی ساختگیم را.با خودم حرف میزنم و بی جهت به آرامش خیالیم لبخند می زنم،یا آن را بر گوشه و کنار می نویسم.وعده‌های توخالی،دروغ های تکراری...

آن وقت دنیا پوچ می شود.نفسم از زندگی‌ خالی‌ می شود و نگاهم سرد و بیروح.شاید کمتر غصه بخورم،شاید کمتر اشک بریزم،اما به عروسکی کوکی می مانم.و به خوبی می‌دانم که در پس تمام اینها هنوز او هست...پررنگ تر و خواستنی تر از همیشه.

۳،۲ ماه پیش برای آخرین بار این گونه خود را فریفتم.اما  پس از چند هفته تلاش بیهوده این بود  

 همه ی آنچه دستگیرم شد: 

"اگر باورش کنی‌ زندگی‌ می کنی‌...ولی با یک غم بزرگ.اما وقتی‌ انکارش می کنی‌ می‌میری بی‌ آنکه قلبت از تپش بازایستد.زندگی‌ کن...هر چند تلخ."

نظرات 1 + ارسال نظر
اشکان شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 01:31 ب.ظ http://www.a5hkan.blogsky.com

سلام
زندگی دفتری از خاطرهاست ... یک نفر در دل شب ، یک نفر در دل خاک ... یک نفر همدم خوشبختی هاست ، یک نفر همسفر سختی هاست ، چشم تا باز کنیم عمرمان می گذرد... ما همه همسفریم...
.....................
ممنون از اینکه بهم سر زدی و لینکم کردی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد